کد مطلب:314480 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:208

پس از چند روز آن دو نفر را پلیس دستگیر کرد
جناب حجة الاسلام آقای شیخ حسن اسلامی آذر شهری كه یكی از ارادتمندان خاندان اهل بیت عصمت و طهارت علیهم السلام می باشد طی مكتوبی به دفتر انتشارات مكتب الحسین علیه السلام مرقوم داشته اند:

یكی از بزرگترین مباهات و اركان اساسی اعتقادی و افتخارات بزرگ شیعه، اعتقاد به ولایت تكوینی رهبران معصومین است. گاهی دست قدرت خداوندی در موارد حساس و مواجه شدن با خطرات جدی و وحشتناك از آستین اولیا و پیشوایان راستین به در آمده و انسان یا انسان هایی را معجزه آسا از آن حادثه هولناك نجات می بخشد. واقعه ای كه می خوانید نمونه ای از آن حوادث تكان دهنده و شایسته دقت است. حادثه در اواخر تابستان 1375 شمسی اتفاق افتاده است.

اسماعیل امامی اهل ورآباد قطعه چهار زرند (شهریار) با یك وسیله نقلیه نیسان از بوئین زهرا به طرف ساوه اوایل شب به راه می افتد در سر راه دو نفر به التماس از او می خواهند كه موتور آب آنها را به یك روستایی كه در بی راه قرار دارد ببرد. اسماعیل امامی به علت تاریكی هوا و بی راهه بودن جاده سعی می كند آنها را رد كند و مسئولیت را نپذیرد ولی در اثر اصرار و التماس آن دو نفر كه اگر آب نرسد مزرعه خشك می شود، به اكراه می پذیرد.

اسماعیل امامی نقل می كند كه وقتی مسافتی پیش رفتیم و هوا كاملا تاریك شد، من دیدم صحنه عوض شد. آن دو نفر طناب و چاقو درآوردند و به خاطر سرقت اتومبیل قصد كشتن مرا دارند. یكی برای بستن دست و پای من طناب را آماده می كرد و دیگری چاقوی خطرناكی به هوا بلند كرد و دل مرا نشانه گرفت. من در آن لحظه حساس كه از همه جا قطع امید كرده و مرگم را پیش چشمم مجسم دیدم، حضرت قمر بنی هاشم علیه السلام را فریاد زدم و گفتم: یا حضرت ابوالفضل العباس علیه السلام! ناگاه دیدم آن مرد



[ صفحه 432]



خطرناك دستش شل و سست شد به طوری كه چاقو از دستش به زمین افتاد و من از فرصت استفاده كردم و پا به فرار گذاشتم. چون پای جان در میان بود به هر ترتیبی بود خود را رهاندم. پس از چند روز آن دو نفر را پلیس دستگیر كرد. در بازجویی شخصی كه به قصد كشتن من چاقو را بلند كرده بود اظهار داشت كار ما این است، باید یا طرف را بكشیم یا به حالی بیفتد نظیر كشته شدن كه كار ما بعدا لو نرود. و دردسر برای ما درست نكند و درباره تو هم من چاقو را برای كشتن بلند كرده بودم، اما وقتی لب های تو تكان خورد من خود را در یك عالم دیگری دیدم. همه ی خانواده ام را جلو چشم من نگه داشته اند و آنها ملتمسانه از من می خواهند دست از آن كار بردارم و چنان لرزه بر اندامم افتاد كه قادر به كنترل نبودم و مانند این كه هیچ یك از اعضای بدنم در اختیار من نیست.

آن گاه با تعجب از من پرسید: تو در آن حال چه گفتی كه من به چنین وضع هولناك افتادم؟ واقعه را فاضل ارجمند دوستم حجة الاسلام آقای رحیم مجموعی مستقیما از اسماعیل امامی برای من نقل كرد و من مناسب دیدم كه مؤلف پر توان كرامات حضرت ابوالفضل و عاشق و محب اهل بیت حجة الاسلام ربانی آن را به برگ های زرین اثر خود بیاورد باشد كه خدای منان در روز جزا شفاعت اهل بیت را نصیب ما گرداند.

حسن اسلامی